-
پست آخر
شنبه 8 اردیبهشت 1403 23:27
وبلاگم رو فعال کردم تا اونایی که گاه گاهی سرمیزنن اینجا نظراتی که گذاشتن رو بخونن مثل من که میرفتم هی وبلاگ بهار و دنبال مطالبش بودم بخونم و رمزی کرده بود. یا وبلاگ مر مر.چقدر کامنتاس خدا بود. کاش نکنید این کار رو.آدم دلش میخواد یه وقتایی ببینه سالهای گذشته چی فکر میکرده و طرز فکرش چی بوده. چند تا ویلاگ هست که غیر...
-
...
پنجشنبه 31 فروردین 1402 01:43
یه عالم حرف پاک کردم که باعث میشد رو مخم باشن. و الان بابتش خوشحالم. چقدر حوصله داشتم میشستم میخوندم.اووووووف موقع پاک کردن حتی برای آخرین بار هم نخوندم.نظرات بیشتر. حس میکنم حالم بهتره حالا وقتی میام اینجا و اون حرفا نیست.
-
برای بلاگ اسکای و خاطراتش
جمعه 6 آبان 1401 22:32
وقتی از اون خونه اومدیم این خونه آخرای شهریور و اوایل پاییز بود. اون سال پاییز خیلی پاییز بود.برگهای کوچه حال و هواش بارونش بارون بی امانش بارون قشنگش رو خوووووب یادمه. بلاگفا خراب شده بود و من اینجا نوشتم.همه ی سرویس دهنده ها رو امتحان کردم بلاگ اسکای خلوت رو انتخاب کردم. چقدرررررررر اون روزا غمگین بودم.چقدرررر حالم...
-
روحت شاد مارال جان
پنجشنبه 7 بهمن 1400 21:59
فکر نمیکردم یه روز بیام اینجا و بخوام از مرگ یه دوست مجازی بنویسم. انگار همین دیروز بود که درمورد مرگ نوشتم که اگه یه روز مُردم چی میشه؟چه اتفاقی تو این دنیای مجازی می افته من نباشم؟و اصلا چطور خبر دار میشن من مُردم.شما هم گفتی از این حرفا نزن...آخ که نیستین بگم یادتون میاد؟؟؟ هیچوقت فکر نمیکردم یکی از اون کسانی که تو...
-
روحت شاد مارال جان
پنجشنبه 7 بهمن 1400 14:24
فکر نمیکردم یه روز بیام اینجا و بخوام از مرگ یه دوست مجازی بنویسم. انگار همین دیروز بود که درمورد مرگ نوشتم که اگه یه روز مُردم چی میشه؟چه اتفاقی تو این دنیای مجازی می افته من نباشم؟و اصلا چطور خبر دار میشن من مُردم.شما هم گفتی از این حرفا نزن...آخ که نیستین بگم یادتون میاد؟؟؟ هیچوقت فکر نمیکردم یکی از اون کسانی که تو...
-
برسد به دست به دونه ی کاشونی
یکشنبه 11 مهر 1400 16:53
سلام بر یه دونه ی کاشونی که میدونم بالاخره گذرت به اینجا می افته. سالها پیش هنوز وقتی تو اون خونه بودیم مجازی با خیلیا دوست شدم.بازار وبلاگ نویسی هنوز داغ بود.دنیای همه وبلاگشون بود.واقعا چه روزایی بود اونروزا.من که انقدر وسواس گرفته بودم برای هر مطلبی انقدر وقت میذاشتم که چیزی رو ک میخوام بشه.برای نوشته هام و دنبال...
-
00:00
یکشنبه 1 فروردین 1400 00:00
00:00
-
دوستان وبلاگی
چهارشنبه 21 آبان 1399 19:07
دلم برای همه دوستای وبلاگیم تنگ شده. اونم خیلی زیاد.برای تک تکتون.وقتی میگم تک تکتون،ینی واقعا تک تکتون. هر کدومتون گذرتون به اینجا افتاد بهم از خودتون خبر بدین. نامردی نکنین رد بشین برین هااااا
-
نفس های آخرمه
دوشنبه 12 آبان 1399 23:08
چند سال پیش ک اینجا درمورد سختی زندگیم مینوشتم،واقعا رسیده بودم ته خط! اما حالا با گذشت چند سال تازه میفهمم بازم اون سالها خیلی بهتر از الان و این سالِ نحس و این گرفتاری های جدید بود. میدونستم.خیلی خوب میدونستم که زندگی هر سال سخت تر میشه.چون قبلِ این سختی ،سختی هایی کشیده بودم که باورم شده بود چیزی تغییر نمیکنه و همه...
-
پر میکشه دلم
چهارشنبه 7 آبان 1399 17:39
دلم برای روزای پاییزی بچگی مون، برای اون آفتاب بی رمق، برای برگ ریزونش، برای برغان رفتن و گردو پیدا کردنش، برای سرمای یواشکیش، برای نوشتن درس و مشق زورکی، برای باروناش، برای دفتر کتاباش،بوی کتابهای اونزمون، برای حتی گرمای شوفاژ هامون و پتویی که مینداختیم پشت شوفاژ تا بیشتر گرم بشیم، برای تنها اتاق خونمون که همیشه...
-
صدای سوت قطار
یکشنبه 4 آبان 1399 23:48
سالار میگه عمه این قطاری که از اینجا رد میشه انگار میدونه باید سوت قطارشو اینجا بزنه.چون میدونه تو کیف میکنی از شنیدنش. نشد یه بار بیاد بره و من کلی به مسافرهای قطار فکر نکنم که الان دان میرن یا میان در چ حالین؟ خوشحالن یا ناراحت؟ کسی انتظارشون رو میکشه؟خودشون انتظار میکشن؟ با خوشحالی میرن یا با ناراحتی؟با شوق میرن یا...
-
آخرین مهر سال هزار و سیصد
پنجشنبه 1 آبان 1399 00:07
مهرم تموم شد....ماهِ من...ماه خوشگل من... خوش اومدی آبان. امروز آخرین روز مهر سال هزار و سیصدی بود.کی میدونه و مطمئنه که سال بعد مهر رو دوباره میخواد ببینه؟ شاید من نبینم.دلم برای مهر برای روزهایی که تو باغ گذروندم و پاییز رو نفس کشیدم و بدون ماسک تو هوای آزادش ساعت ها قدم زدم،تنگ میشه. مهر ماهی که متفاوت با تموم...
-
ترانه بانو
پنجشنبه 1 خرداد 1399 17:20
سلام ترانه ی بهار جان. داشتم کامنتارو میخوندم. عادتمه.هر از چند ماهی میام مطالب رو میخونم. رسیدم به پستی که تو خرداد نوشته بودم.از خرداد نوشتم ک ازش متنفرم. کامنت تو رو دیدم. ترانه ی بهار کجایی؟ انقدر دلم برات تنگ شده که حد نداره.دختر یهویی کجا گذاشتی رفتی؟ هر بار هر بار هرباررررر ک اسمتو میبینم و کامنتات رو میخونم...
-
خانم زمانی
جمعه 8 آذر 1398 20:21
خانم زمانی هم رفت.چقدر این روزا همه دارن میرن. وقتی برگشتیم مامان گفت علی آقا زنگ زده بود و از خانم زمانی،همسرش میگفت که حالش بده. چند روز بعدش رفته بودن ملاقات.کاش میرفتم منم. از بچگی که همسایه مون بودن دوستم داشت.خیلی زیاد.همیشه بهم میگفت پرپر. رفته بودن ملاقات بلافاصله پرسیده بود پرپر چیکار میکنه؟ من گفتم انقدر...
-
تعطیل شد!!!
یکشنبه 17 دی 1396 20:37
سلام به دوستان عزیزم. بعله عکس بیانگره اینه که من این وب رو تعطیل کردم. الان باز میگین تو که کار همیشگیته خخخخخخ.گوش بدید باباااااا. راسش از اولین روزی که اومدم بلاگ اسکای گفتم اگه حال بلاگفا خوب بشه برمیگردم خونه ام.فکر کنم وقتش رسیده که برگردم. اون اوایل تازه اسباب کشی داشتیم که اومدم این سرویس دهنده.شاید به خاطر...
-
دور و نزدیک
سهشنبه 14 آذر 1396 16:53
دیشب با لیلا دکتر رفته بودم.فضای غم انگیزی داشت مطب که ناخودآگاه میگرفت آدم رو. همه سر درگریبان و منتظر که نوبتشون بشه.لیلا سرشو گذاشت رو شونم و چشاشو بست.فکر کردم کاش به ذره رنگای خوشگل و چند تا گلدون داشت مطب.اینا که انقدر درمیارن چرا انقدر خسیسن؟؟؟ یه خانمی میانسال داشت با منشی حرف میزد .منشی حوصله اش سررفته...
-
ما شغلمان " مردن" است...
دوشنبه 22 آبان 1396 13:35
ما مردمان خاور میانه ایم... بعضی هایمان در جنگ کشته می شویم... بعضی در زندان... بعضی هایمان در جاده میمیریم.. . بعضی ها در دریا،حتی بلندترین کوه ها هم انتقام تنهاییشان را از ما می گیرند... چرا که ما شغلمان " مردن" است... حمیدرضا ابک اولین زلزله عمرم رو وقتی کلاس سوم راهنمایی بودم تجربه کردم.یادمه یکی از...
-
چهل شب
جمعه 19 آبان 1396 01:23
امشب آخرین شب خوندن دعای چهل شبم بود. یه چهل شبه دیگه تموم شد.یه چهل شب دعا و زیارت خوندن تموم شد. ینی سال بعد این موقع من به کدوم خواسته ام رسیدم؟؟؟ کدوم آرزوی من، امضای برآورده شد، پاش خورده؟؟؟ سال بعد میخوام شکرت کنم یا... نکنه این چهل شب دعا خوندنم بی ثمر بوده باشه... نکنه این چهل شب دعا کردنم اثری نداشته باشه......
-
خدا
سهشنبه 9 آبان 1396 22:59
توی پستی از داشتن پدر بزرگ و مادر بزرگم نوشته بودم که چقدر دوست داشتم که باشن و من مزه داشتن پدربزرگ و مادربزرگ رو بچشم. امروز با خوندن یه پستی این آرزو بازم تو دلم زنده شد.پررنگ تر ازقبل... و حسرت خوردن اینکه چرا من واقعا هیچکدومشونو نداشتم؟؟؟حتی یکیشون... تو اون خونه روستایی که قبلا نوشته بودم درموردش،یه وقتایی که...
-
تنبل خان
سهشنبه 2 آبان 1396 13:41
میخواستم روز تولدم بیام در اینجا رو باز کنم.مثلا شروعی دوباره ولی حسش نبود و بعدش گفتم تاسوعاست و چه جوری بیام بگم تولدم مبارک. خلاصه به هر بهونه ای خواستم بیام که بازم تنبلیم نذاشت.والبته حرف نداشتنم. خب امسال کیک نگرفتم.ولی بعد ماه صفر حتما میخرم.سالی یک باره و من دوست دارم اون یکبار رو کیک بدم حتما.فکر کنم از این...
-
من اومدم
پنجشنبه 27 مهر 1396 20:00
من اومدم باری به هرجهت باخودم گفتیدم وبلاگم رو چراغشو روشن کنم.خعلی وقته نیستم.و واقعا انگار همین دیروز بود که غیر فعالش کردم.چقدر زود گذشت.فکر میکردم دوری از نوشتن شاید سخت باشه ولی اصلا این مدت هوس نوشتن به سرم نزد.نه کانال دارم نه اینستا که بگم تو اونا فعایت داشتم.هیچچچچ اتفاقی خاصی هم نیافتاد تو این چن وقته.زندگی...
-
میخوام وبلاگمو از دسترس خارج کنم
سهشنبه 12 اردیبهشت 1396 18:57
سلام دوستان. میخوام وبلاگمو از دسترس خارج کنم. گفتم درجریان باشید. میدونید که از بیخبر رفتن متنفرم...! از تنبلیم که نمیتونم تک تک بهتون بگم اینجو گذاشتم تا همگی ببینید. +++بعدا نوشت: دوستای مهربون و گلم خواهش میکنم هرکسی که دلش خواست میتونه به راحتی لینک وبلاگ منو از تو لینکهاش حذف کنه.دلیلی نداره اصلا وقتی وبلاگی...
-
از بغض من چرا گرهی وا نمیشود؟
یکشنبه 27 فروردین 1396 15:49
ز درد کهنه ای که مداوا نمیشود میشود گلایه کنم یا نمیشود؟؟؟ اینک سلام حضرت عیسی تر از مسیح لطفت نگو که شامل ماها نمیشود ای من به فدای پنجره فولاد چشمهایت از بغض من چرا گرهی وا نمیشود؟ یوسف ترین عزیز !مرا تا خودت بخوان هرچند این غریبه زلیخا نمیشود امضا:کسی که با همه ی ریزنقشی اش در بیکران چشم شما جا نمیشود سلام دوستان...
-
پنج شنبه روز بدی بود
جمعه 18 فروردین 1396 19:15
دیروز دلم میخواست بنویسم اینجا. وقتی داشتم به تلویزیون نگاه میکردم چشمم به سی دی هایی افتاد که 4-5 ماهه خریدمشون و نگاه نکردم جز چندتا فیلم.متولد 65 که زیاد جالبم نبود انقدر ترکونده بود.دختر هم بد نبود خوبم نبود.یه چن تا فیلم دیگه هم که الان اسمشون یادم نیست دیدم این دوسه روزه. "ناخواسته "فیلمی بود که یه...
-
سال نو اومدنت مبارک
دوشنبه 30 اسفند 1395 14:48
با خوبی ها و بدی ها هر آنچه که بود برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد سالی دیگر گذشت... روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه باد... یکسال دیگه هم گذشت .چه خوب و چه بد. خداکنه که امسال خوب بگذره. سال نو مبارک سمیرا و من چیدیم سفره رو
-
بهار
شنبه 28 اسفند 1395 21:13
بهار چه زود از راه رسید. داره میاد.صدای پاش انقدر ضعیف به گوش میرسه که به زور قابل شنیدنه.شاید خودشم فهمیده اینجا دیگه هیچکسی منتظرش نیس. خودشم از اومدن های بیهوده خسته شده بی شک. بهار داره میاد اما حال و هواش نیست...بوی بها ر نیست....نشاط بهارنیس... نه اینکه امسال نباشه چندین ساله که نیست.فقط از بهار اسمش هست و هوای...
-
خونه تکونی
جمعه 13 اسفند 1395 15:43
یادش بخیر پارسال که اومدم و خنده کنان به شما ،چایی خوردم و هی لبخند پشت لبخند زدیدم که چی؟؟؟که شما دارید خونه تکونی میکنید و ما بدلیل اسباب کشی خونه تکونی نداریم. هعیییییی چه روزگار شیرینی بود. گرفتین دیگه الان موضوع رو.بعله امسال خونه تکونی داریم و از چای و لبخند خبری نیست و هیییییچ جوره نمیشه از زیر کار در رفت. دو...
-
سلام
سهشنبه 26 بهمن 1395 16:36
سلام بر دوستان خوبید؟؟؟خوشید؟؟؟ من حالم از اون بابت خوب خوب شده هاااا.میگن هر زهری که منو نکشه قویترم میکنه و منم خووووووب قوی شدم و حتی در کمال ناباوری فراموشش کردم.فقط گاهی از خاطرم عبور میکنه. این مدت واقعا دستم به نوشتن نمیرفت.نمیدونم چرا احساس میکنم که بیشتر دوس دارم تو دفتر بنویسم.شاید چون از فشار که به خودکار...
-
داره بارون میباره
جمعه 8 بهمن 1395 20:59
چن وقت پیش سمیرا یه عکسی رو بهم نشون داد تو گوشیش و گفت نمیدونم چرا هر وقت اینو میبینم یاد تو می افتم. یه نگاه به عکس انداختم و گفتم چرا؟؟؟گفت نمیدونم همش احساس میکنم این تویی که پشت پنجره وایسادی. امروز که بارون میومد و من از پشت شیشه داشتم باریدن بارونو نگاه میکردم ،فهمیدم اون عکس چرا منو براش یاد آوری میکنه. تو...
-
امان از نارفیق
پنجشنبه 9 دی 1395 20:43
فکر نمیکردم بازم بخوام از دست دوست ضربه بخورم که خوردم. فکر نمیکردم درمورد کسی اشتباه بکنم، که کردم... فکر نمیکردم که هر قدر خوب درمورد کسی فکر کنم،بازم و طبق معمول برعکسش از آب در میاد... شد...همه اینا شد. انگار هر چی آدما بزرگتر میشن دردا و غصه هاشونم بزرگتر میشه. مثلا من دیگه نباید از این موضوع ناراحت میشدم و...