بـخـت خـواب آلـود مـن

بـخـت خـواب آلـود مـن

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت،،،،،انقدر بابخت خواب آلود من لالا چرا؟؟؟
بـخـت خـواب آلـود مـن

بـخـت خـواب آلـود مـن

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت،،،،،انقدر بابخت خواب آلود من لالا چرا؟؟؟

سلام

سلام بر دوستان

خوبید؟؟؟خوشید؟؟؟

من حالم از اون بابت خوب خوب شده هاااا.میگن هر زهری که منو نکشه قویترم میکنه و منم خووووووب قوی شدم و حتی در کمال ناباوری فراموشش کردم.فقط گاهی از خاطرم عبور میکنه.


این مدت واقعا دستم به نوشتن نمیرفت.نمیدونم چرا احساس میکنم که بیشتر دوس دارم تو دفتر بنویسم.شاید چون از فشار که به خودکار میارم یه ذره حالم خوب میشه.


باری به هر جهت این پستو گذاشتم تا از همه تون تشکر بنمایم و از دو نفر بیشتر.یکی آقا مجتبی عزیز که تو این مدت خیلی بهم کمک کرد و یکی فروغ جوووون.

با این که گفته بودی اگه دوست دارم پیامتو تاییدش نکنم علاوه بر اینکه تاییدش کردم عکسشم گذاشتم اینجا.

چون یادمه تو یه پستی گفته بودم که از چیزی خوشم بیاد میزارمش اینجا که هر بار میبینم حالمو خوب کنه.

اگه هم شما آقو مجتبی و فروغ ناراحتید از گذاشتن پیامتون اینجا بهم بگید و منم با احترام به نظراتتون میگم زررررررشک

وب خودمه دوس دارم اصلا هر چی دلم بخواد رو بزارم.

شوخی کردم.اگه دوست ندارید بگید حذفش کنم.


تو اون پست گفتم به طور واضح که فرد مورد نظرم یه آدم واقعی تو واقعیت زندگی منه.چند نفرتون این پست رو به خودتون گرفتید و دونفرتونم پیام خداحافظی گذاشتید

دقتی که تو خوندن پست هام دارید منو کشته اصن.


دیگه اینکه از اون پستم چه برداشت هایی کردید اهمیت نداره برام.نه اینکه برام مهم نباشیدنه .برای اینکه من به طور واضح گفتم که دارم برای یه دوست واقعی مینویسم و این نشون میده که مطلب رو با دقت نمیخونید .منم که اصلا و ابدا حوصله توجیه ندارم.

آقا جان اصلا برررررداشت آزاد

والا بخدا.تموم زندگیم شده رفع سوء تفاهم از این و اون.من انقدری رک هستم که کسی ناراحتم کنه بش میگم رودروایسی هم ندارم.

اینجام وبلاگ منه و من آزادم هر چی که دلم میخواد بنویسم.از هرچی و از هر کی.مطلقا اجازه نخواهم داد که این آزادگی در خونه م از من گرفته بشه.

بعله.




وپیام پر از عشق فروغ زشتو جااان.



امروز 26 بهمنه.سه سال پیش نوشتم تولد یکسالگی دانیاله و حالا سه سال گذشته و امروز وارد چهار سالگی میشه.

تولد دانیال و آبجی بزرگه تو یه روز.

اصلا و ابدا به بهمن ماهی ها برنخوره ولی ابدا دوست نداشتم دانیال هم بهمنی بشه.ما دل خوشی از بهمنیها نداریم خانوادگی



آهان روز ولنتاین هم به دوستداران آنروز خخخخخخ تبریک عرض میکنم.

چه برف خوشگلی دیروز میبارید.تا باشد از این خوشگلا که ببارد بر ما

شب و روزتون خوششششششش



+++ این زشتو خوشگل عمه س.قبلنم گفته بودم حس خوبیه ببینی یه بچه انقدر میتونه بهت شباهت داشته باشه.حتی دوس داشتن ماست و شیر و میوه و خالی خالی خوردن پنیرشم به من رفته.



اینم امروز گرفتم.روی دوش فاطمه نشسته بود و مثلا خوابیده بود.همچین بچه های سرخوشی داریم

داره بارون میباره

چن وقت پیش سمیرا یه عکسی رو بهم نشون داد تو گوشیش و گفت نمیدونم چرا هر وقت اینو میبینم یاد تو می افتم.

یه نگاه به عکس انداختم و گفتم چرا؟؟؟گفت نمیدونم همش احساس میکنم این تویی که پشت پنجره وایسادی.

امروز که بارون میومد و من از پشت شیشه داشتم باریدن بارونو نگاه میکردم ،فهمیدم اون عکس چرا منو براش یاد آوری میکنه.

تو خونه سابق من بیشتر وقتایی که بارون و برف میبارید پشت پنجره بودم.

همیشه در حال دعا به انتظار برآورده شدنش...یه وقتایی آدما رومیدیدم و تو دلم براشون قصه میساختم.یه وقتایی دلم براشون میسوخت تو این هوای سرد.یه وقتایی میگفتم کاش من الان اونجا بودم.

از پشت پنجره، انتظار اومدن خیلیا رو کشیدم.

پررنگ ترینش زمونی بود که مامانم رو هربار میبردن دکتر و با حال نزارش نگاهش به من و سمیرا و جمله مواظب بچه هام باشید  ،دلمونو آشوب میکرد.  من دقیقه های زیادی که گاهی به ساعت هم منجر میشد ،پشت پنجره بیرونو دید میزدم تا برگردند.

یه وقتایی منتظر بابام میشدم از سر کار بیاد و خبر خوب بدم بهش.

یه وقتایی منتظر سمیرا بودم و میدیدمش اونور خیابون از ماشین پیاده شد و داره میاد این سمت.

خیلی قبلها منتظر آبجی بزرگه بودم که با بیتا از اونو خیابون دیده بشن .

من انتظار خیلیارو از پشت پنجره کشیدم...

یه وقتایی هم علیرغم میلم رفتنشون رو از پشت شیشه تماشا میکردم.

یه وقتایی هم که سیر نمیشدم از دیدن بارون و برف میرفتم صندلی و یه چایی میاوردم و میخوردم و باز گرم دیدن میشدم.

این سالهای اخیرم فقط وقتی بارون و برف میومد پشت پنجره وایمیستادم و بیرونو نگاه میکردم.برای هر قطره ای که نظرمو جلب میکرد داستان میبافتم.نمیدونم چرا بارون غممو زیاد تر میکرد.اکثر مواقع که شیشه رو بخار میگرفت مینوشتم.

بیشترین چیزی که روی شیشه بخار گرفته مینوشتم این بود.


روی آن شیشه تبدار تو را ” ها ” کردم
اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم
شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم

و گاهی هم به یاد دوستانم مینوشتم،
هیچ بارانی رد پای تو را از خاطرم نخواهد شست.
انقدر مینوشتم که کل بخارها اب میشد.

خیلی وقتا هم همینجوری ذهنم درگیر میشد مثل همه ما که درگیریم.

خیلیییییییی وقتا هم وقتی برف میومد دعا میکردم انقدررررر بباره که مدرسه ها تعطیل بشه.کاش آرزوهامون همونقدر ساده بود که خدا زود برآورده میکرد.

دیگه خیلی وقته نگاه به آسمون نمیکنم.خیلی وقته دعا نمیکنم.خیلی وقته شعر نمینویسم .
دیگه مثل سالها پیش ساعتها بارونو نگاه نمیکنم.گاهی سرک میکشم و مثل قبل از دیدنشون لبخند نمیزنم.
+++ دلم حسابی برای خونه قدیمیمون و اون پنجره اش تنگ شده.وایسم از تو خونه منظره بیرونو نگاه کنم و یه وقتایی برم تو ایوونو و زیر بارن خیس خیس بشم.
تنگه دلم واسه روزایی که انتظار میکشیدم برای دیدن خیلیا.
انسان موجود عجیب غریبیه.خیلی عجیب و خیلی غریب.
حالا فهمیدم چرا سمیرا با دیدن اون عکس غمگین یاد من می افته .چون من تو ذهنش همیشه  در حالیکه پشت پنجره ایستادمو یادش میاد.
+++ممنونم از همتون که بهم سر میزنید.
دوستون دارم مخصوصا اون فروغ بیشور روووووو.


+++اون عکس به طور عجیب و غریبی از گوشی حذف شده.عوضش یه عکس دیگه میزارم که شبیه اونه.منتهی چون الان با گوشی دارم پست میزارم نمیتونم تنظیمش کنم.