بـخـت خـواب آلـود مـن

بـخـت خـواب آلـود مـن

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت،،،،،انقدر بابخت خواب آلود من لالا چرا؟؟؟
بـخـت خـواب آلـود مـن

بـخـت خـواب آلـود مـن

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت،،،،،انقدر بابخت خواب آلود من لالا چرا؟؟؟

خانم زمانی

خانم زمانی هم رفت.چقدر این روزا همه دارن میرن.

وقتی برگشتیم مامان گفت علی آقا زنگ زده بود و از خانم زمانی،همسرش میگفت که حالش بده.

چند روز بعدش رفته بودن ملاقات.کاش میرفتم منم.

از بچگی که همسایه مون بودن دوستم داشت.خیلی زیاد.همیشه بهم میگفت پرپر.

رفته بودن ملاقات بلافاصله پرسیده بود پرپر چیکار میکنه؟

من گفتم انقدر حالش بده که باید از پشت شیشه دیدش،اما ظاهرا اونروز سرحال بوده و چند کلامی با مامانینا حرف زده بود.

دیشب خواب بد دیدم.از صبحم سرم درد میکنه.

غروبی یکی از دوستان گفت که دوستشون فوت شده و من واقعااااا ناراحت شدم و اول شبی هم خبر فوت خانم زمانی.


همسایه ی قدیمیمون بودن.یه در باهم فاصله داشتیم.نمیدونم چیکار کرده بودم دقیقا که انقدر دوستم داشت و من گریزون از دوست داشتنش بودم.

علی آقا مغازه داشت.دوتاشونم بازنشسته بودن.دوران قدیم که یادم میاد این دونفرم همراهشون میان.اون بازیامون اون آب ریختنا رومون،اون روزای خوبمون...علی آقا میتونه دووم بیاره ینی؟

آخرین باز عید یکسال پیش بود دیدمشون.چشماشون نمی دید.منو جای سمیرا اشتباهی گرفتن.

آآآاااه خدا....

چقدر دلم گریه ی یواشکی میخواد.چقدر دلم قدیما رو میخواد.اون وقتایی که همه دور هم شاد و خندون بودیم.دلم زمون بچگی و بیخبریمو میخواد.

دلم آسودگی دلم رو میخواد.

چقدر این چن وقته خبرای بد میاد برامون.خوابای پریشون.حال بد.مریضیها.

خدایا بدترش نکنی یه وقت.