سالار میگه عمه این قطاری که از اینجا رد میشه انگار میدونه باید سوت قطارشو اینجا بزنه.چون میدونه تو کیف میکنی از شنیدنش.
نشد یه بار بیاد بره و من کلی به مسافرهای قطار فکر نکنم که الان دان میرن یا میان در چ حالین؟
خوشحالن یا ناراحت؟
کسی انتظارشون رو میکشه؟خودشون انتظار میکشن؟
با خوشحالی میرن یا با ناراحتی؟با شوق میرن یا با استرس؟برای خبر خوب میرن یا بد؟
برای عروسی میرن یا عزا؟
برای دیدن دلدار میرن یا فراق؟
الان حالشون چطوریه؟فکر میکنن که کسی اینجا داره براشون خیالبافی میکنه؟
اوووووووف که هر بار این قطار میگذره من کلییییی حرف و رویا میچینم تو مغزم و هییییی پرو بالش میدم.
از همه شون قشنگ تر رویا بافتن برای کسانیه که میرن دیدن دلدارشون.این انتظار از همه انتظارها قشنگ تره و بعدش انتظار دیدن برای پدرو مادر.