دیشب یعنی در واقع دیروز که داشتم کمدم رو مرتب میکرد(الکی مثلا من خیلی مرتبم ) چشمم خورد به گوشی سابقم.انقدر هواشو کردمممممممم.
درآوردمش بیرون و کلی چیزای خوبی یادم اومد.شب یعنی در واقع آخر شب بود که گوشی رو یادم اومد.گفتم بچه ها راستی یه چیز جالب.رفتم گوشیمو اوردم و کلی ذوق زده شده بودیم. میگفتم یادتونه تازه بابا گوشی از این نوکیا ها خریده بود من چقدر باهاش بازی میکردم و اون توپ نارنجی رو تا اخرین مرحله رفتم و انگار قله فتح کرده بودم؟؟؟
بعدم "س"گوشی گرفت از این تاشو هاااا.وااای ذوق میکردیم دستمون بود ."س"رفت دانشگاه و من انقدررر به بابام گفتم تا بالاخره برای من گوشی و سیم همراه اول خرید.اون موقع تازه ایرانسل اومده بود و من دوسش نداشتم دقیقا برعکس الان.
گوشی من سونی اریکسون بود و من کلی گشته بودم تو نت تا این چشمم رو گرفته بود.آقا گوشی من سالاری بود واسه خودش .دوربین و کیفیتش عالی بود و انقدر پز میدادم.به جرات میتونم بگم تموم زیر و بم گوشیم رو درآورده بودم
.یعنی برنامه ای نبود که من تا تهش نرفته باشم کلی هم مردم آزاری کردم
مثلا باهمون دوستم "سو" قهر بودم پیامهایی به صورت ایمیل میفرستادم که ناشناس بود و منو نمیشناخت
خخخخخخخ.یا به خیلی های دیگه.انقدر سرکار میزاشتم ملت رو.
ولی بعدش میگفتم منم.جز به "سو".اونم بعد مدتی گفت من میدونم تویی.چون تو فقط انقدر میتونی ته این گوشی و کاربردشو درآری .و من بازم انکار کردم. بعد اس ام اس هاشو بگو.تم های رنگی رو.کیفیت پخش صدا وخلاصه رم هم تازه اومده بود.من انقدر حال میکردم با گوشیم ،انقدر دوسش داشتم.کلی باهاش کتاب خوندم اما با فرمت جاوا.
بعد از سالها ابجی بزرگم اولین گوشی لمسی رو گرفت.انقدر خوشم اومده بود ولی هنوز گوشیمو دوس داشتم.بعد "سی"خرید و بعد "ب".مال "ب"انقدر بزرگ بود که تصمیم گرفتم منم بخرم.بعد "س" خرید که دیگه فکر میکردم بزرگتر از این گوشی دیگه نیست اصلا .و بعدها من گوشی "س" رو خریدم نزاشتم بفروشه به کسی.
ولی خدایی هیچی به پای گوشی ساده ما نمیرسه که راه ارتباط پیشرفته اش همون اس ام اس بود.چقدر وقت میذاشتیم دنبال پیدا کردن صدا برای اس ام اسش.یا صدا برای زنگش.هرکی هم زنگ میزد ما الکی خنده مون میگرفت.یکی هم زنگ میزد دوکلمه حرف میزد ذوق مرگ میشدیم دیگه.مال من تمش متحرک بود انقدر دوسش داشتم.هوووووووم.چقدر مجله های اس ام اس میخریدم من.
+++قرار بود مثلا پست آخرم چیز دیگه ای باشه که چی شد اصلا.
خب دوستان گلم من این چن وقته یه مقدار سرم شلوغه و نمیرسم که پست بزارم و یا بهتون سر بزنم.چون به کامپیوتر دسترسی ندارم.منم پست هایی که میزارم از طریق کامپیوتره.
یه چیز خوب که بلاگ اسکای داره اینه که میشه فعلا از دسترس خارج بشه تا دوباره خواستم فعالش کنم.منم میخوام یه مدت اینکارو کنم.حالا نمیگم آدم فعالی هستم که تند تند پست میذارم هااااااا.ولی دوس هم ندارم که همینجوری بمونه وبم گردو خاک بگیرتش.
برای همین یه مدت کوتاهی نیستم.و این به منزله کلا تعطیل شدن وب من نیست.حالا ممکنه کارم یه هفته طول بکشه یا کمی بیشتریا هم کمی بیشترتررررررر. من برمیگردم و خونه امیدتون رو ناامید نمیکنم.الکی مثلا اینجا خونه ی امید شماست.
دیگه نخواستم دونه دونه سر بزنم و بگم مدتی نیستم برای همین اینجا گذاشتم که همگی بخونید.تنبلم دیگه تنبل.
+++عکس گوشیمه.ببینید بعد از 6سال چه با سلیقه نگهش داشتم
دیشب با "ل" قرار گذاشتیم امروز بریم امامزاده حسن و ساعاتی رو اونجا بگذرونیم . بلکه سبک تر بشیم و برگردیم به مشکلات سابق.
یعنی به نظرتون از چی میتونی باشه که هوای مکان های زیارتی و اون سکوتش و حتی هیاهوش همچی دل آدم رو آروم میکنه؟؟؟
امامزاده حسن....یکی از امامزاده های کرجه که مردم زیادی نسبت بهشون ارادت خاصی دارن .
انقدرم
خوبه آدم بره بشینه و هیشکی باهاش کاری نداشته باشه. ولی چون همیشه قدیمیا
راست میگن که از هرچی بدت میاد سرت میاد هر کی اومد پیشمون بچه داشت که(
من خیلی بدم میاد) هم اینکه هی میگفتن حالا که شما اینجایین مثلا این کیف
یا این کیسه اینجا بمونه بریم بیاییم همش حواسم به امانتی ها بود.
عرضم به حضور محترمتون خوب بود.آروم بود اما زیارت کننده زیاد بود.بعد از زیارت هرکدوم از ما یه جزء قرآن خوندیم.و بعدش من برای بار دوم رفتم وکنار ضریح و شروع کردم با خودم زمزمه کردنو و اینکه میگفتم من دارم این پارچه های گره زده به ضریحت رو باز میکنم توام به خاطر اینکه رومو و روشونو زمین نندازی با این کار من دیگه مجبوری حاجت هاشونو بهشون بدی و برآورده کنی.دیگه من دارم این گره ها رو باز میکنم.نا امیدشون نکن.اونا به امید شما اومدن اینجا و گره زدن تا شما بهشون نگاه کنید و حاجت روا برگردن.
یه عادت قدیمیه که شنیدم گره ها رو باز کنی خوبه.
همینطوری که حرف میزدم دونه دونه گره های یه پارچه سبز رو باز میکردم.بعد گره ها باز شد و یهو چادرم افتاد و خم شدم برش داشتم و یه کم رفتم اونور تر که اون یکی پارچه رو باز کم.بعد یهو یه خانمه اومد(مسن بود) و یه برقی تو چشماش بود.بعد نگاهش به من افتاد و گفت من چند دقیقه پیش اینجا بودم و این گره ها بسته بود اما حالا باز شده همشون باز شده.
انقدر صاف و صادق این جمله ها رو میگفت که روم نشد بگم من بازشون کردم.احتمالا خودشم گره زده بود به نیتی که انقدر خوشحال شده بود.خودمم یه جوری شدم و باز شروع کردم به زمزمه که آقا بیا خوشحالیشو کامل کن و نیتش رو برآورده کن.دیدی چقدر خوشحال شد؟؟؟
بعد دوباره زیر زیرکی اون خانمه رو نگاه میکردم که اون پارچه رو داره با چه ذوقی نگاه میکنه و بعد برش داشت و به ضریح متبرکش کرد و فکر کنم با خودش برد.میدونست که توسط یکی از ما باز شده و به تک تک ما نگاه میکرد.
خدا کنه خدا خوشحالیشو کامل کنه و نیتشو برآورده کنه.انشاالله.
خوب بود و حالم خوب است.
+++خدایی پارچه گره میزنید دیگه بیخیال نخ گره زدن بشید .من اصلا نمیتونم نخ گره شده رو بازکنم.همون پارچه خوبتره تا نخ خخخخخخخ
فاطمه خانم این قرار من.عکساسی" د" بعد از حمومش.
وووووووششششششششش چقدر این بچه خوشمل و به دل نشینه خو آخه شبیه منه
خدا این اعتماد به نفس و خود شیفتگی رو از من نگیرهههههههههههههههه
حموم کردن خسته اش کرده بود و درحال خواب رفتن بود
هرچقدرررررراز بهار بیزار باشم هاااااااا عاشششششششق گوجه سبزو باقالیشم.
ووووویییییییی چقدر گوجه سبز دوس میدارم.حتی به خاطرش تو خونواده دعوا افتاده خخخخخخخ
.چو ن من همه رو یهو خوردم و چیزی واسه کسی نمو نده و بهم گفتن همه رو تنها تنهااااااا؟؟؟
کی بشه ارزون تر بشه برم کیلو کیلو بخرم
میوه محبوب منه.بعدشم نارنگی.این گوجه سبزاایی که گوششون خرابه هااااا دیگه نگم چقدر دوسشون دارم.انقدر که خوشمزه هستن.
باقالی رو بگوووووووووووو بگیری بیاری با پوست بندازی تو قابلمه و یه کم نمک بزنی و هی ده دقیقه به ده دقیقه سرک بکشی و داغ داغ یکی رو بندازی بالا .وااااااااای چه شوووووووود.
کلامن عاشق میوه ام و دوس دارم نهار و شام میوه بخورم و به جای آب شیر
+++دیشب داشتیم با دوستامون میومدیم خونه چند تا از این تبلیغات دیدم عکس روش گلهای قالب وبلاگ من بود.کلی ذوقیده شدم.
+++روز و روزگارتون گوجه سبزی و باقالیییییییییییییییییییییییییییییییییییی باشهههههههههههههه
پریروز تیام یکی از بچه های فامیلمون مرد.
میگن 13 سالش هنوز نشده بود.آبان امسال تصادف کرد و چن وقتی تو کما بود.بعد از کما اومد بیرون و حالش بهتر شد.یعنی دستش رو میگرفتی میفهمید و واکنش نشون میداد.دکترا هنوز با قاطعیت نمیگفتن خوب میشه.اما همه امیدوار بودن. تا اینکه بعد از 5ماه پریروز صبح خبر دادن تیام مرد.(تیام اسم پسره)
دیشب که آخرشبی دور هم بودیم و مامانینا تعریف میکردن مامانش چه بی تاب بود و خاله هاش و بقیه همه غصه دار بودن به این فکر کردم که چه زود راحت شد از این دنیا.
بعد رو کردم به همه و گفتم دیدین چقدر زود رفت و راحت شد؟ حتتتتتتتی به سن تکلیف هم نرسیده بود ..اومد بازیهاشو کرد،خوشیهاشو کرد و آب تو دلش تکون نخورد و رفت.اصن چی فهمید؟؟؟خوش به حالش.کاش منم 12 سالگی میمردم و انقدرررررر فشار روم نبود.درسته 3سالی میشد که به سن تکلیف رسیده بودم اما اونقدر زیاد نبود که گناهام .
یهو همه ساکت شدن و "س"گفت یه جوری گفتی راحت شد که انگار من راحت شدم از این همه فشار.منم یهو دلم خواست که بمیرم.
"ب"گفت عاره خاله.یه جوری از مرگ و آرامش گفتی که یهویی همه دلمون خواست که میمردیم.
گفتم والااا.خودش که گناهی هم کنه به پاش نمینویسن .رفت و راحت شد و بزرگ نشد که درداشم بزرگ بشن.حالا فقط رفتنش داغ ابدی میشه و می مونه رو دل مادر و پدر و خواهر و بستگانش.
خوشاااا به سعادتش واقعا.
به امید این زنده ام که یه روزی بالاخرهههههه.......این دردا و اضطرابها و مصیبت ها تموم میشه و من میمیرم و راحتتتتتتتتتت میشم.
وااااااای که چه احساس خوبیه.سبکبال و فارغ. البته همه اینا زمونیه که بار گناهات کم باشه نه مثل من که بار گناهام مثل یه کوه رو دوشمه.
ولی خدایی حسی که اون موقع به ادم دست میده و میفهمه تموم شد.....لذت بخش و شیرینه.بعد از اون میریم سراغ مراحل بعدی.
اوووووووف خدایی ظلمه که هم تو این دنیا بکشیم هم تو اون دنیا.
+++دیشب خندوانه چه فضای سنگینی داشت علیرغم تموم تلاشهای جناب خان.وقتی کیومرث...فامیلش یادم رفت ،از دوران مدرسه اش میگفت من خیلی دلم براش سوخت و حال همگی گرفته شد.منم بچه بودم هم زبونم میگرفت و هم صدام همیشه گرفته بود.خداروشکر کسی به خاطر این چیزا مسخره ام نکرد که از درس و مدرسه زده بشم که حتی بعداز این همه سال مثل کیومرث که هر بار به بچه مدرسه ای ها نگاه میکنم ،نگم خدارو شکر من مدرسه نمیرم.
معلم خیلی تاثیر داره تو زندگی آدم.
منم از معلم کلاس دوم و چهارم و پنجم متنفرررررررررررررم ولی عاششششششق معلم اولم هستم .
میریم یه دور میزنیم میاییم.ولی من میدونستم نمیان و نیومدن.
حالا نمیدونیم چطوری به مامان اینا بگیم که فاطی اینا اومده بودن و ما چه کردیم و اینا برن عید دیدنی پس بدن.فکر کن از دیروز تا حالا" ف"دو کیلو لاغر کرده.خدایی هم بی قصد و غرض بود .منم تا یه کاری دارم میگم اگه انجوم ندی به مامان میگم چی کردی!!!
البته مدیونید فکر کنید دارم خواهرشوهر بازی در میارم.
دیگه خخخخخخخخخخ
قضیه حلال زده به داییش میره و ایناست دیگه.
یامقلب
در"دلم"یک غم زیباست،خودت میدانی..
یامدبر
شبم از"عشق"چه تنهاست خودت میدانی...
یامحول
حالم از"رخساره"پیداست..
خودت میدانی..
دریاب دلم را،شبم را، رخم را
،خودت میدانی!
دوستان سال نوتون مبارک
صدسال به این سالها
+++ببین چه کردم قالبم رو هم به خاطر بهار عوض کردم پیامایی هم که گذاشتین میارم تو نظرات اینجا کپی میکنم.
+++ایشالا که سال خوبی داشته باشید.سالی پراز خبرای خوب خوب و دل خوش و سلامتی.