بـخـت خـواب آلـود مـن

بـخـت خـواب آلـود مـن

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت،،،،،انقدر بابخت خواب آلود من لالا چرا؟؟؟
بـخـت خـواب آلـود مـن

بـخـت خـواب آلـود مـن

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت،،،،،انقدر بابخت خواب آلود من لالا چرا؟؟؟

پر میکشه دلم

دلم برای روزای پاییزی بچگی مون،

برای اون آفتاب بی رمق،

برای برگ ریزونش،

برای برغان رفتن و گردو پیدا کردنش،

برای سرمای یواشکیش،

برای نوشتن درس و مشق زورکی،

برای باروناش،

برای دفتر کتاباش،بوی کتابهای اونزمون،

برای حتی گرمای شوفاژ هامون و پتویی که مینداختیم پشت شوفاژ تا بیشتر گرم بشیم،

برای تنها اتاق خونمون که همیشه تاریک بود،برای گلخونمون،

برای اون پنجره ای که نصف عمرم رو از پشتش رو به خیابون رو میدیدم،

پررررررررررر میکشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.