بـخـت خـواب آلـود مـن

بـخـت خـواب آلـود مـن

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت،،،،،انقدر بابخت خواب آلود من لالا چرا؟؟؟
بـخـت خـواب آلـود مـن

بـخـت خـواب آلـود مـن

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت،،،،،انقدر بابخت خواب آلود من لالا چرا؟؟؟

زیارت

دیروز بالاخره بعد از مدتهای مدیدی ،بالاخره قسمت شد بریم قم و جمکران.

انگار همین دیروز بود که ییهو دلم خواست جمکران باشم و به ل گفتم و ل در جا گفت باشه به م میگم این هفته ببرمون جمکران قبل از شروع ماه مبارک  رمضان.

قربون معصومیت حضرت فاطمه معصومه و غریبیش برم.چقدرررررررررررر هوای قم غم انگیزه.همچی وارد شهر قم که میشی فضای غربتش و هوای غم انگیزش میگیرتت.

جمکران همون جمکران سالها پیش بود که ما بهتر درکش میکردیم ولی ما همون آدمای چند سال پیش نبودیم که وقتی چشممون به گنبد فیروزه ای می افتاد،انگاری بال در می آوردیم.

میدونم ما بد شدیم.

ما دور شدیم.

ما فراموش کردیم اون شبهای زیبای سه شنبه رو.

ما نخواستیم که به خودمون بیاییم و رفتیم سمت بدی های دنیا و فراموشمون شد اون لحظه های زیبارو.

هربار که میرفتم انگاری کلی از غصه های من دود میشد میرفت هوا

اما اینبار انقدر شرمنده بودم که نمیتونستم حداقل حرفی بزنم تا دلم خالی بشه.

نمیتونستم لب از لب باز کنم و حتی برای بخشایش گناهام دعا کنم.

نه من آدم سابق چند سال پیش نبودم.

من اینهمه مدت خیلی به خودم بد کردم.

آ خداااااااااااااااااا

چرا اینجوری شد؟؟؟

من جزءاون دسته از آدمایی هستم که روزی خودمو سپردم به تو .گفتم تو هدایتم کن و هر جا دلت میخواد بکشون.

یعنی دلت میخواست انقدر دورم کنی؟؟؟

نه من باورم نمیشه گناهمم به گردن تو نمیندازم.

یه حرفایی همیشه باید بین خودمون دوتایی باقی بمونه.

من  تو خیلی حرفا برای گفتن باهم داریم خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییی.

با اینحال بازم حال و هوای جمکران حتی با اینکه نخوایم چیزی هم بگیم مرهمی برای دلای خسته مونه.

با اینکه نتونستم اونجور که باید خودمو تخلیه کنم تا دلم سبک شه اما بازم سبک شدم.

ایشالا قسمت همگی بشه.

چندتا عکس خوشملم انداختم که میذارم تا شما هم از دیدنش لذت ببرین.



کلی از خودمون ذوق هنری در وکردیم


اینم یکی دیگه



اینم عکس سوم.





 

خدایا

خدایا

برهان...

هر کجا...

درقفسی...

مرغ گرفتاری هست...


یه کاری کن .منم بنده اتم.هرچند ناخلف.

حضرت عزرائیل

بدون شک دیروز یکی از روزایی بود که فکر میکردم باز زمان مرگم رسیده.

حالم به شدت خراب بود و وقتی حسی تو دستها و پاهام نمونده بود منو بیشتر به این باور نزدیک میکرد که واقعنی نکنه دارم میمیرم و آخراشه؟؟

حالت تهوع و بی حس شدن بدنم چیزی جز این نمیگفت.و این ماجرا ادامه داشت تا امروز صبح.و من بازم زنده ام هنوز و حضرت عزائیل بازم بهم فرصت داده.

...

خیلی وقتها خیلی اتفاقا میافته تو زندگیم که فکر میکنم چرا همه باید دلخوشیشون ماباشیم و ما هیچ دلخوشی نداشته باشیم؟؟؟

هرکی غم وغصه ای داره همچی برمیداره میذاره رو دوشش و دبرو که رعتیم و یوهویی می افته مسیرش به خونه ما.

بعد ما میشینیم و اون میگه و میگه ومیگه .هم اون غصه میخوره هم ما.

بعد از چن روز یکی دیگه و این ماجرا همچنان ادامه داره.

اونوخ ما که غصه دار میشیم کجا باید بریم؟؟؟

هععععععععععیییییییی زندگی...

سلام.راستش خیلی برام سخت بود که جز بلاگفا جای دیگه ای بخوام بنویسم.

خب حق هم دارم چون اولین وبلاگم رو در بلاگفا ساختم و پرورشش دادم.

همچنین دومین وبلاگم رو.

اما منم مثل بقیه وبلاگ نویس ها عاشق وبلاگم و عاشق نوشتن.

خیلی هم وبلاگ هارو گشتم ولی بلاگ اسکای انگاری راحت تر و بهتر به ثبت میرسید و تقریبا مثل بلاگفا بود.

مطمئنا اگه بلاگفا هم درست بشه من همچنان این وبم رو هم خواهم داشت.

امیدوارم در کنارهم و از دوستی با هم لذت ببریم.

مثل دوستهای بلاگفاییم که الان از هیچکدومشون خبری ندارم و نمیدونم در چه حالن.

فقط امیدوارم حالشون خوب باشه و بلاگفا زودتر درست شه تا بتونم بازم ارتباط داشته باشم باهاشون.و امیدوارم اینجاهم دوستای خوبی پیدا کنم.که حتما هم همینطور خواهد شد.

امضا:خاتون