بـخـت خـواب آلـود مـن

بـخـت خـواب آلـود مـن

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت،،،،،انقدر بابخت خواب آلود من لالا چرا؟؟؟
بـخـت خـواب آلـود مـن

بـخـت خـواب آلـود مـن

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت،،،،،انقدر بابخت خواب آلود من لالا چرا؟؟؟

...


خیلی عادت ندارم به خواب ظهر.برای همین اغلب خودمو مشغول به کاری میکنم اما امروز هوا یه کمی

خنک بود و گرفته.

یه کم فکرم به گذشته ها پر کشید.


امروز که داشتم به این چیزا فکر میکردم خوابم برد.

توی خواب با بچه های دبیرستان بودیم و داشتیم نهار میخوردیم.یه جایی بیرون از خونه.

من و الهام دیر رسیدیم و خانمی پول غذای ما رو حساب کرد و منم میگفتم اگه پولشو نگیری نه من نه تو .

تو خوابم قیافه سمیه رو تداعی میکرد برام.یکی از همکلاسی هام.

خورده و نخورده دست منو الهام گرفت و رفتیم به مجلسی که انگار آقایی که اونجا بود از اینایی بود که

سخنرانی میکنن و حرفایی میزنن.تا ما رو دید یه کمی نگامون کرد.بعد الهام از پیشم رفت و این یارو

همچنان مات و مبهوت بود.بعد من رفتم نشستم پشت میزی و این آقا بلند شد خواست برای من

درسهایی از زندگی رو بده.منتهی یه جوری بود که من خوشم نیومد و حواسم به حرفاش بود اما نگاش

نمیکردم.بعد یارو ناراحت شد و گفت من دارم برای کی حرف میزنم؟؟؟چرا نگام نمیکنی؟؟؟

گفتم گوشم با شماست اما عادت ندارم و نمیتونم زیاد به کسی خیره بشم.ناراحت شد رفت و نشست.

همه از رفتار من تعجب کردن که چه جوری شده دست رد به سینه ی این آقا زدم.تو خوابم انگاری یه آدم

معروف بود.

بعد دیدم رفتیم تو حیاط و دوباره برگشتیم به مجلس.اینبار یه پسر بچه اومد طرفم.همینجوری نگام میکرد و

لبخندی به لب داشت.گفت میشه ازت چیزی بپرسم؟؟؟منم چون گفتم بچه ست یه کمی لحنم رو

صمیمی کردم و گفتم بپرس اما سخت نباشه هااااا کوچولو.(6-7ساله بود)

یه چند لحظه نگام کردو گفت...میشه بگی چرا انقدرررر چشمات غم داره؟؟؟میشه بگی چه اتفاقی

تو زندگیت افتاده که انقدر غمگینی اما به روت نمیاری و میگی و میخندی؟؟؟

میدونی خانم چشم های آدما غم دلشون رو فاش میکنن.هر قدرم که بخوان به روشون نیارن نمیتونن.

پس لطفا به من دروغ نگین باشه خانم؟؟؟

قیافه ی من یهو تو خواب اینجوری شداول اینجوری بود
انگاری انتظار همچی سوالی رو نداشتم و یهو پنچر شدم.

من بچه رو نگاه اون منو.و قیافه ی پسر بچه انقدر مصمم وجدی بود که انگار باید چیزی میگفتم.

یه کم معطل کردم و دیدم دست بردار نیس و با چشماش داره میگه بگو دلیلش رو بهم.

سرمو انداخم پایین و گفتم میدونی خیلی حرفا رو نمیشه گفت.خیلی چیزارو نمیشه تعریف کرد.

خیلی نگا ها رو نمیشه تفسیر کرد .من از بچگی هر چی بوده ریختم تو دلمو و هیچ وقت نخواستم این راه

رو بیام و مجبور شدم.من از کودکی هام مسیر رو گم کردم...

بعد سرمو بلند کردم و دیدم لبخند از لباش پرید و خیلییییی تلخ نگام کرد.اینجای خواب داشتم فقط با

چشمام باهاش حرف میزدم.

انگار که غمم رو دید.انگار فهمید دارم چی میگم که صورتش بدجور رفت تو هم.فکر کنم تو خواب یه چند

دقیقه ای به هم نگاه کردیم و یهو مامانش اومد گفت تو چرا اینجوری شدی پسرم بیا بریم...

همچنان که خیره بود رفت.

خیلی از حرفا رو با نگاه میشه به هم گفت.حتی وقتی نخوای لب از لب باز کنی.و ما اینجوری با هم حرف زدیم.

خیلی هم حرف زدیم با هم.

من تو خواب با کسی درد ودل کردم که واقعی نبود.ندیدمش و حتی تو دنیای واقعی حسش نکردم.

اما از خواب که بیدار شدم حس کردم چقدررررر سبک شدم.چقدر انگاری حرف زده بودم با اون پسر بچه.


جالبه خیلی جالبه.آدمی تو خواب با کسی درد و دل کنه که تو عالم بیداری نیست همچین کسی.

این خواب خیلی بهم آرامش داد و دوس داشتمش و بعد از مدتها آروم شدم.حس سبکی حس پرنده ای

در حال پرواز.

ممنونم ازت خدا بابت این خواب قشنگم.
دلم میخواست این حس آرامش رو که امروز تجربه کردم اینجا ثبت کنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
معلم دوشنبه 17 اسفند 1394 ساعت 18:21 http://shirinbeyan.mihanblog.com/

این خواب یعنی حرفهای ناگفته های زیادی داری که همونطور که گفتی چون نمیتونی به کسی اعتماد کنی تا حالا هم به کسی نگفتی...
اون آقا خواسته واقعا کمکت کنه اما یا شرم و حیا یا نداشتن اعتماد به آدم بزرگها باعث شد که نتونی حرفت رو بزنی . بعد که رفتی توی حیاط وبرگشتی یه پسربچه ازت خواست حرف بزنی . این پسربچه همون آقای بزرگ بود. ولی به این دلیل که فکر کردی اون یه بچه است حرفت رو زدی او ن هم با لحن صمیمی ...
این نشون میده برای شنیدن حرفهات نیاز به کسی داری که باهاش صمیمی باشی تا بتونی حرف بزنی . اون آقا ناشناخته بود یعنی به غریبه ها اصلا اعتماد نداری به خودی ها هم سخت اعتماد میکنی ..
نوشته ای اون آقا معروف بود این یعنی اون شخص دارای عزت واعتبار بوده.... هستند کسانی در زندگی واقعی ات که دارای اعتبار هستند ولی خودت اعتماد نداری.
دردو دل کردن آدم رو سبک میکنه حتی اگر مشکلش حل نشه....شما توی خواب درد ودل کردی اما بعد از بیداری احساس خوشایند سبک بودن داشتی.....
چون خوابت طولانی بود بقیه رو نمیگم
خواهشا" بار بعدی خواب کوتاه ببین خوابهای کوتاه هم یه مثنوی میشه در موردشون نوشت.. .
علی الحساب همین ها رو داشته باش ... ممنون

ممنون اقای معلم.
درسته من رشته ام روانشناسی نیس اما خودم نا حدودی روان ادمها رو میشناسم.و تقریبا حرفایی که زحمت کشیده و برام نوشتین رو تو نوشته های خودمم نوشتم.همه اینایی که رو که گفتی خودم میدونم.
فقط یه چیزی...اینکه نه اون بچه تو قالب اون مرد نبود.چون هم مرد رو میدیدم همزمان هم پسر بچه رو.یه چیزایی رو هم من میدونم و شما نه
اعتماد کردن سخته.خیلی....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.