بـخـت خـواب آلـود مـن

بـخـت خـواب آلـود مـن

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت،،،،،انقدر بابخت خواب آلود من لالا چرا؟؟؟
بـخـت خـواب آلـود مـن

بـخـت خـواب آلـود مـن

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت،،،،،انقدر بابخت خواب آلود من لالا چرا؟؟؟

روز دختر


خاتون زشتوی جذاب به شما دخملای گل سلام میکنه


روزتون مبارک دخترااااااااااا هوررررراااااااااا به افتخار خودمون

 

امروز صبح رفتیم پارک بانوان.منو دوتا آبجیام و "ف".بعد از اینکه چایی خوردیم ...نه نه درحین چایی خوردن

صدای خوندن ترانه ای سنتی رو شنیدیم همراه با د ف

طبق معمول باز من خودشیفتگیم گل کرد و گفتم بچه ها گوش کنید دارن واسه من میخون هاااااا.

به مناسبت روز دختر.

آبجیم گفت باز خودشو تحویل گرفت.گفتم خو راس میگم اصلا چرا امروز دارن میخونن؟؟؟؟

خو واسه خاطر منه دیگهههههه

خلاصه یه کم با دوتا خانمی که درجوار ما تو آلاچیق نشسته بودن حرفیدیم و بعد بلند شدیم آماده رفتن شدیم.

تو مسیرمون آلاچیق اونایی که دف میزدن و میخوندن رو دیدیم.بعد من گفتم به آبجیا بچه ها اونا دارن

واسه من میخون من برم یه تشکری کنم.بعد بدون اینکه منتظرشون باشم رفتم تو آلاچیقشون نشستم

بعد از سلام و احوالپرسی و دیدم منتظرن عرضم رو به خدمتشون برسونم که گفتم :

بابا منم دیگه خاتون داشتین صدام میکردین؟؟؟باتعجب نگام کردن

گفتم باباگفتین پاشو بیا آلاچیق ما میخوایم به مناسبت روز دختر برات بزنیم و بخونیمممممم

تازه دوزاریشون افتاد وگفتن آهاااان آره آره یادمون اومد

بعد از کلی خنده(نمیدونم اونم واسه چی)دف به دست شروع کردن واسه من خوندن

بعد از چند دقیقه چن نفرم اومدن و اون دو تا خانم هرکی میومد میگفتند داریم واسه دخترمون جشن میگیریم.

خانم مسن باهال هم به اینا میگن هااااا

چند تا این ریز بچه ها هم برایمان هنرنمایی کردند و الکی الکی پذیرایی هم شدیم و جدی جدی هم

گل سر سبدشون گشتیم.

کلی کیف داد.

بعد از تشکر فراوان اونا از ما و ما از اونا اومدیم خونه.

 

++همین الان یهویی یاد این متن زیبا افتادم .بخونید و از دختر بودنتون لذت ببریددددد

اولین صبح عروسی،زن و شوهر توافق کردند که در را به روی هیچکس باز نکنند.
ابتدا پدر ومادر پسر آمدند.زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند .
اما چون از قبل توافق کرده بودند هیچکدام در را باز نکردند.
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند.
زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند.
اشک در چشمان زن جمع شده بو،نتوانست خود را کنترل کند و در این حال گفت:
نمیتونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روبه رویشان باز نکنم.
شوهر چیزی نگفت و در را برویشان گشود.
اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت.
سالها گذشت...
خداوند به آنها چهار پسر داد
پنجمین فرزندشان دختر بود.
برای تولد این فرزند،پدر بسیار شادی کرد.
چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد.
مردم متعجبانه از او پرسیدند:
علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست؟
مرد به سادگی گفت:
چون این همون کسیه که در را به رویم باز میکند...

بعله ما همچین موجودات دوست داشتنی و با وفایی هستیم

 


+++خلاصه دخملای گلم روزتون مبارکککککککککککک

نظرات 1 + ارسال نظر
مهران پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 17:05 http://mehran.blogsky.com/

انقدر خوشحالی بخاطر روز دختر :) ؟
تا این حد یعنی؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.