4شنبه با "ب" و "ف" رفتیم طبقه پایین.
سر ظهر بود وهمه لالا جز ما 3تا .
یه کم که طبق معمول برای خاله شون حرف زدن و اتفاقات کل هفته رو مو به مو تعریف کردن
"ف" بهم گفت خاله بیا یه کم با ما بازی کن. منم چون چشمامو یواش یواش داشت خواب
میگرفت گفتم "ف" خاله ات دیگه 25 سالشه.
دیگه از من گذشته که بخوام با شما بازی کنم.
من دیگه وظیفه ی خاله گی رو در حق شما تمام وکمال به انجام رسوندم وبه وقتش بازی کردم،
به وقتش استعداداتون رو پرورش دادم،حتی به وقتش کتکم زدمتون.
دیگه الان حقی به گردن من نیست.
"ف" بازم گفت خاله تو با ما بازی نکنی کی با ما بازی کنه؟
ما به خاطر تو از اول هفته رو میشماریم بشه 4شنبه بیاییم اینجا
. دیدم ول کن نیست و این خواب گران خیلی داره منو وسوسه میکنه .
همچی یه صدای غم آلود همراه با آهی از ته دل از خودم درآوردم که هی خاله،دیگه خاله ات پیر شده.
دیگه من اون خاتون جوونیام نیستم.دیگه باید این حقیقتو قبول کنی.
دیگه الان وقت بازی کردن من نیست که!الان من یه پام لب گوره به جای بازی باید برم دیگه
کم کم آماده بشم برای رفتن.الان من باید این زندگی رو ببوسم بذارم کنار.خخخخخخخخ
بعد دیدم هر دوشون ساکت شدن منم گفتم بذاریه کم پیاز داغشو زیاد کنم.
گفتم(همچی شبیهه روضه مانند)دیگه پیاله عمرم سرریز شده آخ آخ آخ
دیگه رفتــــــــــــنی شدم آخ آخ آخ دیگه بـــــــــــی خاله شدین
آخ آخ آخ یه کم جو دادمو صدامو بلند کردم وگفتم:خدایــــــــــــــــــــا چرا انقد منو زود بردی؟؟؟
خخخخخخخخخ
چرا بچه ها رو بی خاله کردی؟؟؟؟ اینا دیگه خاله کوچیکه ندارن آخ آخ آخ
یهو دیدم "ب" بلند شد رفت یه بلندگو که خراب بودآورده میگه خاله بیا با این حس بگیر
الان این خواهر زاده ست من دارم؟؟؟؟؟
منم بلند گو رو گرفتم وشروع کردم: عجب روزیه امروز همه جمعن،آبجیا جمعن،رفقا جمعن،
همه هستن و خاتون خوابه آخ آخ آخ خاتون بیدار شو ببین همه اومدن وتو نیستی.
پاشو ببین حالا که تونیستی جمعشون جمعه. اونایی که تو خوشیت نبودن،
پاشو ببین حالا که نیستی،تو غم از دست دادنت هستن. پاشو ببین همه هستن وگل سر سبدشون نیست.خخخخخ
چه تحویلیم میگرفتم خودمو.
اصن ی وضی
"ب"هم جو میداد ومثلا داشت گریه میکرد.گریه ای که منو به خنده انداخته بود.
هی میگفتم دیدین بی خاله شدین؟؟؟دیدین بی مونس شدین؟؟؟؟خدایا منو جوون بردی.
دلت اومد من کلی آرزو داشتم آخه.داشتم برای کنکور94برنامه ریزی میکردم.
خدا منو زود بردی زود بود خــــــــــــدا.زود بود خخخخخخخخخ
یعنی خودم ترکیده بودم از خنده بلندگو رو دادم به "ب" تا یه کم اون بخونه مثلا.
بلاگرفته منو تا سر حد مرگ خندوند اولش رو اینجوری شروع کرد:خــــــــــــدا نمیبخشمت خخخخخخخخ
خاله امو بهم برگردون.همین الان خـــــــــدا.من خالمو میخوام آخه چرا کشتیش خـــــــــــــدا؟؟؟؟
چیکار کرده بود ؟؟؟کنکور قبول نشده بود دیگه خخخخخخخخخخخخ
وای یعنی ترکیدم وقتی گفت چرا خاله مو کشتی.فک کن خدا منو بکشه خخخخخخخخخ
بعد مثلا تو سرش میزد ومیگفت:پاشو بریم خاله.اینجا نخواب.بریم خونه جاتو بندازم خونه بخواب.
خخخخخخ اینجا هوا سرد میشه خخخخخخخخخخ.گفتم" ب" این چه روضه ای میخونی آخه.
ینی اشک از چشمام میومد ها. دوباره شروع کرده خاله آخه چرا مردی؟؟؟
یه دونه زدم پس کله اش ومیگم:آخه من الان چه جوری جوابتو بدم مثلا من مردم هاخخخخ میگه آهان.
پس خاله چرا رفتی زود بود خاله زود رفتی.پاشو بریم خونه واسه تو زود بودآخه خاله.
پاشو بریم خاله.پاشو خخخخخخخخ یه جوری میگفت انگار من باید مثلا از تو قبر میومدم بیرون با هم
میرفتیم خونه خخخخخخخخخ بعد شروع کرده به شعر خوندن
لحظه ی وداعمون اون روز تماشایی بود ... بعد میزنه رو سرش و شونه هاشو به حالت گریه تکون تکون
میده یه ذره مثلا ملت دادو بی داد میکنن و"ب" باز میخونه تو سکوت هر دو تن سرود تنهایی بود
ای وای خالهههههههه منم خودم بدتر از" ب" صدامو بلند کرده بودم و ای وای ای وای میگفتم.
یهو این دختر یه چی گفت من منفجر شدم از خنده یهو گفت:
خــــــــــــــدا من به مردن خاله ی کی خندیدم که خاله ام مرد....خخخخخخخ
وای وای وای انقد خندیدم سر این حرف .انقد خندیدم نا نداشتم حرف بزنم.
گفتم بهش "ب" عوضی این حرفا رو از کجا در میاری میگی بیشور.منتظر بودی من بمیرم.
آقا من از الان میگم من مردم این" ب" رو نیارین سر خاکم حرص منو در میاره بلند میشم میزنم لهش میکنم ها.
بعد دوباره شروع کرده که خدا اون روز که میگن همین روزه.
منم مثلا با گریه میپرسم کدوم روز؟؟؟میگه همون روز قیامت که میگن یه بچه به دنیا بیاد تا شب
پیر میشه امروزه.... امروز قیامته خدا"د" امروز پیر میشه خخخخخخخخ.
وای خدا یعنی دیگه اصن انقده خندیدم که صدام در نمیومد. ینی خواب از چشام پرید رفت ها بعد
دیدیم از "ف." صدایی در نمیاد بهش میگم فاطمه تو هم یه چیزی بگو من خاله تو هم بودم ها.
قربونش برم دیدم سرشو کرده تو بالش و های های داره گریه میکنه.
قیافه من
قیافه ب
قیافه ف عزیزم.
مثل داداشش" س" اصن دل نداره که.داشت مثل ابر بهار گریه میکرد.بهش میگم خاله چرا گریه میکنی؟؟؟
مرگ حقه .دیر یا زود داره اما سوخت وسوز نداره خخخخخخخخخ
بعد دیدم نه این بچه دیگه منو مرده فرض کرده.گفتم" ف"خاله نمردم ها.برای چی گریه میکنی؟؟؟
ینی میخوای بگی انقد منو دوس داشتی؟؟؟؟یه کم سربه سرش گذاشتم تا بالاخره میگه خاله
این حرفو نزن.خدا نکنه تو بمیری.
من دچار احساسات شدم در آن هنگام گفتم به" ب"یاد بگیر.نصفه توء.تو منتظر بودی من بمیرم
و شروع کنی خخخخخخخخخخخ خلاصه یه کم دیگه مسخره بازی از خودمون در آوردیم و وقتی کامل خواب از سرمون پرید پاشدیم اومدیم بالا.
سریه بازی کردن با بچه ها تا مرز مردنم رفتم.
اصن ی وضی
چه خاله ی با حوصله ای داری و چقدرم مهربون قدرشو بدون
من خودم خاله شونم باید قدرم رو بدونن دیگه
خب در ادامه وبلاگ خونیم به این مطلب رسیدم !
کلا همه بیتا ها اینجورن
بی چاره خاله کوچیکا !
چه جالب شما بیتا دارین
بیتا دختر خاله ی من شباهت عجیبی به همین بیتای شما داره ! خلاصه بدلیل شوخی داشتن با خاله کوچیکمون جیگر خاله کوچیکه رو خون میکنه!
نتیجه گیری !
بیتای ما دختر خوبی و آرومیه که گاها یه چیزای بامزه ای میگه و یا حرکاتی میکنه که ماندگارن.منم به عنوان خاله کوچیکه انقدر باهاشون راحت برخورد کردم که با من راحتن و میتونن هرکاری کنن.
ولی با خواهرای دیگه ام مثل من نیستن.خاله کوچیک شدنم دردسر داره دیگه
آره البته خاله کوچیکا از همه چیزای خواهر زاده هاشونم خبر دارن
چیزایی که حتی مامانم نمی دونه به خاله کوچیکم میگم
یا مثلا چیزایی از طریق خاله کوچیکه به مامانم میگم ... خوبه خلاصه
بله کاملا درسته.من بیشتر از ماماناشون باهاشون راحتم و به قول خودت همه چیزاشونم به من میگن.
خوش به حالت که خاله کوچیکه داری.من یه خاله دارم اونم شهرستونه و اوه کلی از من بزرگتره