فکر نمیکردم یه روز بیام اینجا و بخوام از مرگ یه دوست مجازی بنویسم.
انگار همین دیروز بود که درمورد مرگ نوشتم که اگه یه روز مُردم چی میشه؟چه اتفاقی تو این دنیای مجازی می افته من نباشم؟و اصلا چطور خبر دار میشن من مُردم.شما هم گفتی از این حرفا نزن...آخ که نیستین بگم یادتون میاد؟؟؟
هیچوقت فکر نمیکردم یکی از اون کسانی که تو اون مطلبم برام نظر گذاشته امروز نباشه.حتی فکر کردن بهش داره عذابم میده .عین این یه هفته ای که یک روز نبود به یادت نباشم مارال جان.
من عادت دارم گاه گاهی این وبم رو بخونم.نظرات و کسانی که اون موقع باهاشون درارتباط بودم رو هم سر میزنم به وبلاگ هاشون.اومدم وبلاگتون.حتی گفتم یادم بمونه یه نظری براتون بزارم.شاید یه سری به وبلاگتون بزنید.هنوز همونجور بود که برای آخرین بار نظر گذاشتم.بعد از وبلاگتون نظرات وبلاگ نیسا جان رو دیدم.رفتم وبش و یهو تمام بدنم گُر گرفت
نوشته بود شما رفتی....به جایی که برگشتی نداره...به جایی که خیلی براتون زود بود کوچ کنیید برید اونجا...
مارال جان باورم نیست که رفتی...باورم نیست که نمینویسی...باور نمیکنم دیگه وجود نداری...
باورم نمیشد.الانم با گذشت یه هفته باورم نشده...اما اسم بهار رو که خوندم توی کامنت ها،اسم دختر عزیزت رو باورم شد رفتی...باورم شد که دیگه نیستی... خیلی وقته که رفتی و من تازه فهمیدم کوچ کردنت رو...
تموم کامنت ها میاد تو ذهنم.تموم حرفایی که برام مینوشتی.تو دلم همیشه تحسینتون میکردم.
وااااای خدا باورم نمیشه....
یک بار اومدم وبلاگتون.اما شما سر نزدی و همین هفته ی پیش فهمیدم جای دیگه ای داشتین مینوشتین و من افسوس خوردم چرا زودتر سراغتون رو نگرفتم...
یه روزی تو این صفحه برام نوشتین برای بی بیِ من فاتحه میخونین و حالا من باید باورم بشه که نیستین و براتون فاتحه بخونم؟
بلاگ اسکای برای من دوستان وبی به ارمغان آورد از جمله شما.
خدا بیامرزه هر چند به قول ما ترک ها خدابیامرزی بهتون نمیاد...
دلم سوخت..دلم کباب شد از رفتنتون..